از پیش من برو که دل آزارم

تا پایدار و سست و گنهکارم

در کنج سینه یک دل دیوانه

در کنج دل هزار هوس دارم

قلب تو پاک و دامن من ناپاک

من شاهدم به خلوت بیگانه

تو از شراب بوسه من مستی

من سرخوش از شراب و پیمانه

چشمان من هزار زبان دارد

من ساقیم به محفل سرمستان

تا کی زدرد عشق سخن گویی

گر بوسه خواهی از لب من بستان

عشق تو همچو پرتو مهتابست

تابیده بی خبر به لجنزاری

باران رحمتی است که می بارد

بر سنگلاخ قلب گنهکاری

من ظلمت و تباهی جاویدم

تو آفتاب روشن امیدی

بر جانم ای فروغ سعادت بخش

دیر است این زمان که تو تابیدی

دیر آمدی و دامنم از کف رفت

دیر آمدی و غرق گنه گشتم

از تندباد ذلت و بدنامی

1 دیدگاه. جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت را پر کنید
این قسمت را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید